نه چراغ پیش رویم که دلیل راه باشد
نه کسی که پرسم از او ، چو ره اشتباه باشد
نه یکی ز همرهانم ، که ز دست من بگیرد
نبود مگر که یاد تو ، خدا گواه باشد
شده ام اسیر دشمن ، کشدم به هر دیاری
بجز از محبّت تو ، چه مرا گناه باشد
گهی از خراش خاری ، نگهی کنم به پایم
گهی از خیالت ای گل ، نظرم به راه باشد
نکنم شکایت از تو ، که خبر نگیری از من
که به من هرآنچه خواهی، همه دلبخواه باشد
دلم آرمیده عمری ، همه زیر سایۀ تو
نتواند این دل اکنون ، که جدا ز شاه باشد
نکند خیال دشمن ، که نباشدم پناهی
ز سفر اگر بیاید ، پدرم پناه باشد
ز ادب به پای هر گل ، بنهاده سرگیاهی
چه شود اگر «حسان» هم ، به تو گل گیاه باشد
حسان تبریزی